پای کوبان شیشه در دی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
پرده پندار می باید درید
توبه زهاد می باید شکست
عطار نیشابوری
پای کوبان شیشه در دی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست
پرده پندار می باید درید
توبه زهاد می باید شکست
عطار نیشابوری
کـــا ش میـشـد
خــودمـو یـه جــایی
جـــا بــذارم و
بـــرگـردم ببینم..
دیـگه نیستم...
ها ...
حواست هست ؟!
صدای پایش را می شنوی ؟!
قدم به قدم نزدیک می شود ...
فقط چند روز دیگر ....
خاطرات با بوی باران و نم کوچه تازه تر می شوند .....
اما تو نیستی !!
مهر در راه است ، مهربانی کن و اگر می شود ، بازگرد ...
همین ....
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین…
فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها…
هرگز تبرئه ای نیست…
آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد …
دلم رمان عاشقانه میخــواهد
که تــــــو
آن پسرک بالا بلــند سینه ستبرش بـاشی
و مــــن
دختركي سر بـه هـوا
...کـه با تمام سر بـه هوا بودن هايش
به راه آورد تـــــو و دلـــــت را ...
دلم برای یک بار هم که شده پایان خوش میخواهد ...
بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی.
هیچ اتفاقی نیفتاده است
تنها تو رفتهای
...اما من قسم میخورم
که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد دادهاند. . .
رسول یونان
بیدار می کنم رویاهایت را
با گفتگویی ساده
من از این سوی دنیای تاریک و
تو از آن سو
را همان دور
اما
دلمان روشن
شادمان
هر دو می گشائیم بال
اوج می گیریم
بر فراز آسمان خیال
نظر می افکنیم
شانه به شانه هم
از آسمان تا به زمین
پریشان
فرود می آئیم
شب خوش می گوئیم
در کنار زنان و مردانی غریب
که در دیگر آسمان های غریب
شانه به شانه دیگر مردان و زنان غریب
پرواز ها کرده اند حتما
اوج ها گرفته اند شاید
سر بر بالین می گذاریم
و کز می کنیم
میان بال های زخم خورده خیالِ هم
تا فردا
تا امید
تا ابهام
تا تردید......
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلی نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلی شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلی را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلی ست آنم می زنی؟
خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلی تو ، من نیستم
گفت ای دیوانه لیلی ات منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صجرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلی بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلی که خوارت کرده بود
درد عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلی کشته در راهت کنم
تقدیم به مامان خوشگل خودم
غنچه های یاس امشب گل داده اند
امشب ماه در بستر کامل خود آرمیده
ودریای احساسات در آرامش عظیم خود فرو رفته
برگهای عاشق دیگر از هجوم باد بی اعتمادی هراسی ندارند
امشب همه چیز مهیای پذیرفتن حادثه ای است
نکند امشب شب میلاد است
آری میلاد غنچه از جنس بلور
در فصل سرد زمستان آنگاه که درختان در انتظار بهار اند
همه در انتظار بهار یک کودکی از بهشت اند
آنگاه که دختری زیبا در ماه آخر زمستان
از پس چهاردهمین حضور عاشقانه خویش
در دل شب به دیدار مهتاب می رفت
در چند قدمی نیمه شب از حادثه تولد انسانی مهربان جاودانه شد
امروز روز تولد منه ممنون از همگی که به من لطف دارین امیدوارم تک تک دوستان و بستگانم که برایم تبریک فرستادن به آروزوهای قلبی شون برسن
امروز واقعا حس خوبی دارم از خداوند ممنون و شاکرم که منو آفرید تا بتونم زندگی کنم چون من زندگی کردن و خیلی دوست دارم و از مادرم که برایم هم پدر بود و هم مادر و پدر نازنینم و دوست داشتنی ام که خیلی زود از دستش دادم واز اینجا یک بوسه برایش می فرستم . روحش شاد
در حباب کوچک
روشنایی خود را می فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهای تهی
شب مسموم از هرم زهر آلود تنفس ها
... شب ...
گوش دادم
در خیابان وحشت زده تاریک
یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد
زیر پا له کرد
در خیابان وحشت زده تاریک
یک ستاره ترکید
گوش دادم ...
نبضم از طغیان خون متورم بود
و تنم ...
تنم از وسوسه
متلاشی گشتن
روی خطهای کج و معوج سقف
چشم خود را دیدم
چون رطیلی سنگین
خشک میشد در کف ‚ در زردی در خفقان
داشتم با همه جنبش هایم
مثل آبی راکد
ته نشین می شدم آرام آرام
داشتم
لرد می بستم در گودالم
گوش دادم
گوش دادم به همه زندگیم
موش منفوری در حفره خود
یک سرود زشت مهمل را
با وقاحت می خواند
جیر جیری سمج و نامفهوم
لحظه ای فانی را چرخ زنان می پیمود
و روان می شد بر سطح فراموشی
آه من پر بودم از شهوت ‚ شهوت مرگ
هر دو پستانم از احساسی سرسام آور تیر کشید
آه
من به یاد آوردم
اولین روز بلوغم را
که همه اندامم
باز میشد در بهتی معصوم
تا بیامرزد با آن مبهم آن گنگ آن نامعلوم
در حباب کوچک
روشنایی خود را
در خطی لرزان خمیازه کشید....
بخوان، دوباره بخوان
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
كه باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
كه رهگذار نسیمش به هر كرانه برد
ز خشك سال چه ترسی
كه سد بسی بستند
نه در برابر آب
كه در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی كه بخواند؟
تو میروی كه بماند؟
كه بر نهالك بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن كرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی
پدر دستای گرمت چرا سرده ؟؟؟
پاهای پیرت دیگه خالی ز درده
پدر چرا چراغ خونمون دیگه خاموشه؟؟
چرا هر کیو اینجا می بینم سیاه می پوشه؟؟!!
پدر نوازشم کن اگه بیداری
تو گفتی تا که هستم امنیت داری
پدرم صبرم تمومه نگو رفتی
ببین تو آخرین سفر منو تنهام گذاشتی
پدر جونم پر عمرم پدر سالار خونه پدر رفتی سفرت تا ابد یادم می مونه
پدر جونم پر عمرم پدر سالار خونه پدر رفتی سفرت تا ابد یادم می مونه
پدر صدام بزن صداتو می خوام پدر نفس بکش هواتو می خوام
هنوز چشمای من باور نداره که با باباست داره اشکم در میاره
پدر جونم پر عمرم پدر سالار خونه پدر رفتی سفرت تا ابد یادم می مونه
پدر جونم پر عمرم پدر سالار خونه پدر رفتی سفرت تا ابد یادم می مونه